برای آرام که نشانی اش در دوردستهاست .کمی بالاتر از حرمت دل، کنار عصمت آسمان.
آنجا که نور خورشید با احترام وارد می شود و ماهتاب محرم اسرار است.آنجا که افسانه، افسانه ی ورودش را بدان برای همگان خواهد گفت.
آنجا که انسان فانی می شود و انسانیت باقی.
آنجا که فقط مکانی برای آرام است.آرام من.
************************
نه چشمانت را دیده ام که انتظار گوشه چشمی دوباره داشته باشم و نه لبهایت را که مشتاق لبخـند شکر شکنت باشم. نه صدایت را شنیده ام که مشتاق ترنــم دوباره ی سخنانت باشم.
نمی دانم چه چیز مرا این گونه بی تابت کرده.
تا کی منتظر باشم و حتی جرات نکنم که خیالی از تمثیلت در ذهنم بکشم تا مبادا زیبایی ماهرویت را خدشه دار کنم.
منتظر می مانم تا بیایی. تا آرام ، دلارام شود!
کاش دیر نیایی که زمانه نفس می بُرد عزیز.
راستی حیاتم.عیدت مبارک!
| نوشته شده توسط مجنون در جمعه 85/6/17 و ساعت 12:21 عصر |
دلبرکم چیزی بگو به من که گرم هق هقم()